خاطره ها

ساخت وبلاگ
بچه بودم در یک شب تابستانی شمال کشورم لرزید صدها صدا و ناله به هوا برخواست و صدها ناله در گلو خفه شد آن روزها قلبم درد گرفت شهر من از آن ناله ها دور بود اما روح انسان شهر و مرز نمی شناسد ، سالها گذشت و این بار جنوب کشور لرزید و بسیار صداها زیر آوار خشتهای بم محو شد باز شهر من آرام بود اما قلبم سوخت اما این بار شهرم لرزید و صدای هم نوع زیر آوار گم شد ، اینبار قلب و جانم لرزید ، هزاران کیلومتر دورتر قلبم لرزید و فهمیدم که روح انسان مسافت و مرز نمیشاند . شهرم بدن خسته ات لرزید و زخم بر چهره ات نشست اما میدانم تو در دوران ها زخم های زیادی بر چهره به یادگار برداشتی اما هیچ جا کمر تو خم نگشت ، شهرم میدانم اینبار نیز کمر تو خم نخواهد شد و خون از چهره خواهی شست . + نوشته شده در سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶ساعت 2:4 توسط ترانه | خاطره ها...
ما را در سایت خاطره ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmemento6 بازدید : 108 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 8:14

خیلی وقتها تصمیم گرفتم بیام و مثل گذشته بنویسم ، مثل سالهای گذشته که وبلاگ خاطره ها اینجوری خاک نگرفته بود ، خیلی وقتها به خودم گفتم ترانه بنویس بازم حرفهای دلتو بنویس بازم غم ها و شادی هاتو بنویس بازم با دخترات خاطره حرف بزن بازم دست رو موهای خاطره ات بکش و آرام کنار گوشش زمزمه کن بازم خاطرات ترانه برای خاطره تعریف کن بگو و حرف بزن ، چه شبهایی که قسم خوردم فردا اول صبح بیام و خاطره بغل کنم صورتشو ببوسم و بگم عزیز ترانه ببخش که این همه تنهات گذاشتم عشق ترانه ببخش که بهت بی مهر شدم خاطره روزهای خوشی من ببخش اگر رهات کردم ، چه روزهایی که با خودم عهد بستم صورت غبار گرفته ات پاک کنم عهد بستم هر روز بهت سر بزنم و هر روز بگم خاطره ها مامانترانه ببخش و .......... اما انگار تو هم می دونستی مامان ترانه ات دیگه دستش به نوشتن نمیره انگار می دونستی وقتی دل مامان ترانه گرفته چطور می تونه به تو امید بده و می دونستی و دم نزدی و هیچ وقت گله نکردی . هر بار اومدم بنویسم آنقدر غم بود که دستم به نوشتن نرفت انگار تو این دنیا غم تمامی نداره . + نوشته شده در شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶ساعت 1:41 توسط ترانه | خاطره ها...
ما را در سایت خاطره ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bmemento6 بازدید : 115 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 8:14